«بسم الله الرّحمن الرّحیم»
روایت اول
تلویزیون روشن است. شبکهی . پیامهای بازرگانی پخش میکند. ناگهان، تبلیغ چادر مشکی! کمی برایم غریب است، شاید از آن جهت که تبلیغ چادر مشکی تا کنون چندان سابقه نداشته است، یا حداقل من به یاد ندارم. اما نام این چادر مشکی که تبلیغ میشود، قدری غریبتر است: «چادر جلوه». چادر جلوه؟! بهنظرم انتخاب خوبی نیست. در هر حال، از این هم میگذرم، چون نمیدانم دقیقاً با چه فکر و نیتی این نام را برای محصول خود انتخاب کردهاند. اما شکل و سبک تبلیغ، شبیه همان تبلیغات سرویس آشپزی .، کفش پیادهروی . مدل .، لوسیون موی سر . و . که در نهایت هم باید عدد فلان را به شمارهی بهمان ارسال کنید تا این محصول ایرانی را با . تخفیف درب منزل دریافت کنید. خانمی که چادر «جلوه» بر سر دارد و در حال معرفی و تبلیغ محصول است، رنگش به سفیدی میزند. ظاهراً آنقدر جلوهاش زیاد بوده است که مسئولین امر ناچار شدهاند، از رنگ و جلوهی تصویر بکاهند، باشد که این دنیای غدار فریفتگار چندان در نظر بینندگان جلوه نکند.
روایت دوم
باز هم تلویزیون روشن است. خبرنگار شبکهی خبر بهصورت مستقیم از تظاهرات روز دانشآموز گزارش میدهد. سخت مشغول بیان جملات حماسی است. یکدفعه میگوید: «لم یلد و لم یولد. نزاده و زاده نشده است کسی که بتواند ایران و ایرانی را به زانو درآورد». در واقع منظورش این است: «مادر نزاییده کسی رو که بخواد برا ما شاخبازی دربیاره»، اما ظاهراً کلی بهخودش فشار آورده است تا توانسته است به آن رنگ دینی و ملی و ادبی بدهد (البته از نگاه خودش).
روایت سوم
نمیدانم تلویزیون روشن است یا خاموش. کتابی را از کتابخانه برمیدارم و پشت جلدش را نگاه میکنم. ده سطر (یا نیمسطر) توضیح آمده است دربارهی کتاب و نویسندهاش. چشمم به سطر اول میافتد و برایم سؤال پیش میآید که بهتر نبود به جای علامت "" از «» استفاده میکردند؟ بهنظر من بهتر بود، اما تخصصی در این زمینه ندارم. بلافاصله چشمم به «بی تردید» میخورد و فکر میکنم که شاید درستتر بود که با نیمفاصله نوشته میشد. در سطر دوم چشمم به یک فاصلهی اضافه بین «و» و «از» میافتد. در سطر پنجم بهنظرم میآید که جمله میتواند بعد از «است» با یک نقطه به پایان برسد. کاما (ویرگول) برای چیست؟ همانجا، پس از کاما، واژهی «موشکفانه» را میبینم که احتمالاً همان «موشکافانه» است. قدری با آن بازی میکنم: «موشک فانه؟ آره، خیلی. نخوردی تا بدونی که چی فانه و چی فان نیست.» بعد خود جمله توجهم را جلب میکند: «نگرش موشکفانه، واقعیت و طنز و افسانهپردازی و تخیل شاعرانه همه به یک حد در او هست .» بزرگوار، اینها را با متر اندازه گرفتی یا ترازو؟ واحد اندازهگیریشان متر است یا کیلوگرم یا پاسکال؟ حالا از اینها بگذریم، بین «هست» و نقطه دیگر چرا فاصله گذاشتی؟ جملهی بعد را چرا با «و» شروع کردی. فکر نکنم خیلی ربطی به سبک نویسندگی و چیزهایی از این دست داشته باشد. دو سطر بعد، باز یک فاصلهی کامل جایی آمده است که نباید میآمد: «می کوشد». میرسم به جملهی آخر: «. دنیایی که او میخواهد دنیای روشنایی است، دنیایی که باید در اثر جوششها و خیزشهای انسانی نو از آن پدید آید». شاید جمله اینطور بوده است: «باید در اثر جوششها و خیزشها، انسانی نو از آن پدید آید». شاید هم این را در نظر داشتهاند: «باید در اثر جوششها و خیزشهای انسانی، دنیایی نو پدید آید».
نگاهی به داخل کتاب میاندازم. اصلاً بهنظر نمیرسد که متن آن همانند متن پشت جلد دارای مشکلات متعدد و ابتدایی باشد. بعد فکر میکنم که این ده سطر پشت جلد مثلاً قرار است معرف کتاب باشد. مثل ویترین جذاب یک مغازه که میتواند افراد را جذب کند و به داخل بکشد، باید بتواند خواننده را به باز کردن و خواندن کتاب ترغیب کند. پس چرا اینطور است؟ انگار پس از نوشتن، حتی یک بار هم آن را نخواندهاند. گویی کسی هم که آن را نوشته است، خیلی فرد مناسبی برای این کار نبوده است. ظاهراً انتشارات هم انتشارات معتبری است. پس چرا برای این کار اهمیتی قائل نشده است؟ مگر چهقدر زمان و هزینه نیاز داشت؟ برای ترجمهی این کتاب احتمالاً زمان قابلتوجهی صرف شده است، اما گمان نمیکنم برای تهیه و نگارش یک متن مناسب برای پشت جلد کتاب بیش از چند ساعت زمان لازم باشد (البته توسط یک فرد مناسب و متخصص). چرا با بیتوجهی به جزئیات، کارمان را خراب میکنیم؟
درباره این سایت